عذر خواهی | |
معذرت می خواهم از باران معذرت می خواهم از آب این مهریه ی آبی معذرت میخواهم از باد این معنای بی تابی من نفهمیدم که جنگل چیست؟سبزه چیست؟ برگ گل چه می گوید؟ معذرت می خواهم از این رازقی ها و اقاقی ها و این گلهای عنابی من نفهمیدم دل برای شکستن نیست معذرت می خواهم از باران که بارید و ندیدم شرشرآنرا راه می رفتم چتر ها روی سرم بود و سرم پایین.....آه از این آیین معذرت می خواهم از این لحظه ها ،این خسارت های بی برگشت معذرت می خواهم از آنچه میان ما بگذشت من چه میدانستم این خودکارآچارنوارکاست وضبط است.حرفهایم گرچه بی ربط است فکر می کردم تمام راههای خاکی اطراف شهر یا همین جویی که می آید لب جالیز اتفاقی در دل جغرافیای ماست من فقط کمی پیش پا را سخت می دیدم من جنوب شهر را خوشبخت می دیدم گاه گاهی هندوانه قاچ می کردم پاره ای از آن به یک همسایه می دادم هندوانه سرخ بود همچون ریای من من چه می گویم خدای من ؟؟؟ معذرت می خواهم از آن صبح ها آن همه خمیازه های جمعه و یکشنبه و هر روز معذرت می خواهم از آن ظهر ها زهد مقوایی من فقط فهمیده بودم مادرم سجاده ای دارد پدر هم قامت خمیده ای دارد عذر می خواهم من از آنان معذرت میخواهم من از هر کس که فرصت را غنیمت برد عذر میخواهم من از آنان که حتی نامشان را وتلفنهایشان را می نوشتم بعد می انداختم یک جا که یادم نیست من چه می دانستم این کاغذ دلیل و مدرک جرم است در پرونده هایی که تو می سازی برای من... من چه می گویم خدای من؟؟؟ معذرت می خواهم از آن دوست از آن یار هر کجا هر روزنامه هر مجله دست من امد در میان خانه های خالی یک جدول و خودکار من برای دیدنش هر بار هر چه عینک می زدم بیهوده بود انگار میرسیدم صفحه ی اخر ستون اخر و "انکار" معذرت می خواهم از این شرشر باران در این لحظه ی پایان |